نشانه ها در بينش قرآن مجيد، ابزار بيان معاني و رسيدن به مقاصد عالي هستند.
در مقاله حاضر نويسنده سعي كرده است كه به بررسي نشانه هاي قرآن و جايگاه اين نشانه ها در عرصه فهم معاني و نيز مباحث: خاستگاه و ريشه اختلاف امت و انواع نشانه هاي درون شريعت، بپردازند.
اينك مطلب را به اتفاق ازنظر مي گذرانيم:
نشانه ها در بينش قرآني يكي از كار آمدترين ابزار ارتباطي ميان انسان و خدا از سويي و انسان و انسان از سوي ديگر به شمار مي آيند. در تحليل قرآني، آن چه در همه جا نمود دارد و خود را مي نماياند نشانه ها هستند. به سخني ديگر ما جز با نشانه ها با چيز ديگري سر و كار نداريم. اين مسأله اختصاصي به مسأله نشانه ها در زبان شناختي و يا عالم تدوين ندارد، بلكه در همه جا از عالم تدوين و واژگاني گرفته تا عالم تكوين و واقعيت بيروني آن چه به گونه اي خود را به عنوان اصالت مي بخشد، نشانه ها هستند.
هرچيزي در عالم آيه و نشانه اي از خداست. خداوند در تصريف و گرداندن آيات و نشانه ها مي كوشد با زبان ها و روش هاي مختلف يك معنا را به انسان بنماياند. در وراي همه اين نشانه ها، توحيد، الوهيت و مطلق و ربوبيت كامل خداوندي بيان مي شود، و همه يك معنا را بيان مي دارند.
يكي از علل تكرار آيات و تصريف آن با وجود وحدت معنايي اختلاف فهم و درك مخاطبان است. اين مسأله همانند گذاشتن تابلوي خطر، چراغ راهنماي چشمك زن و گذاشتن سرعت گير و مانند آن همه يك معنا را بيش تر نمي رسانند. اين تنوع براي اختلاف در فهم مخاطبان است تا در جاهاي خطرناك گرفتار تصادف نشوند. كسي ممكن است نشانه اول را نبيند و يا نشناسد و يا با آن ارتباط برقرار نكند. به هر حال همه اين نشانه هاي متعدد و متنوع تنها يك معنا را بيان مي كند. اين همان چيزي است كه در قرآن از آن به تصريف الايات ياد مي كند. گاه ديگر سخن از تكرار يك نشانه در جاهاي مختلف است مانند آن كه در سر يك چهار راه يا گذرگاه خطرناك در هر پانصد، دويست، صد و پنجاه متري يك نشانه را تكرار كنند تا مخاطب متوجه خطر و اهميت آن گردد. آيات قرآني گاه در يك سوره چند بار تكرار مي شود تا يك معنا را به مخاطب بفهماند. معنايي كه از نظر قرآن بسيار مهم و ارزشمند است و غفلت از آن موجب هلاكت انسان مي شود.
اين ها نشانه هايي است كه يك معنا را به خوانندگان و مخاطبان خود منتقل مي كند. نشانه ها در نگرش و بينش قرآني دو كاركرد متفاوت ديگر نيز دارند. برخي از نشانه ها هويت ساز هستند. به اين معنا كه ماهيت واحدي را تشخص مي بخشد و به آن هويت و شخصيت جداگانه اي مي بخشد. از اين دست نشانه ها مي توان به مناسك و روش هاي اجرايي يك عبادت اشاره كرد. مساجد به عنوان يك نشانه هويت ساز براي اسلام به كار مي رود، چنان كه نشانه كليسا يا كنشت چنين هويت بخشي را نسبت به مسيحيان و يهوديان ايفا مي كند.
ازنظر اسلام و قرآن همان گونه كه فرهنگ هاي متفاوت و زبان ها و قوميت هاي متنوع پذيرفتني است و به عنوان امري مقبول و مشروع مورد تأييد قرار مي گيرد، هم چنين شرايع و روش هاي مختلف مورد تأييد است. قرآن در تأييد شرايع مختلف كه بيانگر معناي واحدي است، مي فرمايد: لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا؛ براي هر يك از شما از انسان ها شريعت و روش خاصي قرار داده ايم.
هر يك از شريعت ها براساس يك نظام نشانه اي خاص مي گيرد و تشكيل مي يابد. اين نشانه هاي خاص به آن شريعت هويت خاص مي بخشد. از اين رو ما با شريعت خاص عيسوي(ع) و يا موسوي(ع) رو به رو مي شويم. شريعت خاصي كه با نشانه هاي خاص به خود هويت مي بخشد و روش خاصي را براي بيان خود از ميان نشانه هاي متنوع و متعدد برمي گزيند. اين نشانه هاي مختلف براي آن است كه هر كسي با توجه به قوه ادراكي و فهم خود بتواند به معناي فراي اين نشانه ها دست يابد.
اين نشانه ها و روش هاي مختلف و متنوع مي بايست عاملي براي اتحاد باشد و يا به اين منظور مورد توجه قرار گيرد. به اين معنا كه مي بايست از نشانه هاي متنوع و مختلفي كه وجود دارد عبور كرده و به معناي واحد و يگانه اي كه در فراي نشانه هاست دست يافت. معنايي كه در وراي اين نشانه هاست همان چيزي است كه قرآن به عنوان اسلام از آن ياد مي كند و مي فرمايد: ان الدين عندالله الاسلام، دين در نزد خداوند واقعيت اسلام و حقيقت تسليم در برابر اوامر الهي است.
همان گونه كه خداوند به اقتضاي زمان و مكان و فهم مخاطبان، شرايع مختلف و نشانه هاي گوناگوني قرار داد و در وراي همه آن ها آن چه واحدست اسلام است؛ براي هر ملت فرهنگي و قومي نشانه هايي قرارداد تا بتواند با توجه به ظرفيت هاي فرهنگي خود با اسلام به عنوان يك حقيقت نه تنها يك واقعيت تاريخي ارتباط برقرار كند. از اين رو تنوع فرهنگي پذيرفته شده است و اسلام از اين قابليت و ظرفيت برخوردار است تا معاني خود را به نشانه هاي ديگر فرهنگي منتقل نمايد. اين مسئله در زبان نيز مطرح مي شود. اگر همين حقيقت بالاي زباني براي انتقال مفاهيم و معاني و يا به جهت عدم ظرفيت عرب ها از پذيرش معاني از زبان يا فرهنگ ديگر و تعصبات بي جا نسبت به زبان و فرهنگ عربي موجب شده است تا قرآن به زبان عربي بيايد. قرآن در اين باره مي فرمايد: ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبن لهم (ابراهيم آيه 4)؛ ما هر رسولي را به زبان قومش فرستاديم تا به زبان آنان برايشان آيات خداوند را تبيين كنند. و نيز مي فرمايد: ولو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لولا فصلت آياته؛ اگر قرآن را به زبان غيرعرب مي فرستاديم مي گفتند چرا آيات قرآن تفصيل داده نشده است و روشن نشده و بي معناست. (فصلت آيه 44) و يا مي فرمايد: ولو نزلناه علي بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين؛ اگر قرآن را بر غير عرب مي فرستاديم و او آن را بر ايشان مي خواند عرب ها به آن ايمان نمي آوردند و مؤمن به آيات آن نمي شدند. (شعراء آيه 198)
بنابراين يكي از علل نزول قرآن به عربي توانايي زباني مي باشد ولي اين بدان معنا نيست كه لزوما مي بايست به اين زبان نازل مي شد؛ زيرا قرآن به صراحت بيان مي كند كه علل مختلفي وجود داشته است كه قرآن به زبان عربي نازل شده است كه يكي از آن ها زبان قوم پيامبر بودن و ديگر تعصبات قومي و زباني و ديگري عدم ايمان آنان به كتبي است كه به زبان عربي نباشد. اين بدان معناست كه اين نشانه ها يعني نشانه هايي كه به شكل زبان عربي و فرهنگي عربي آمده است، تنها نشانه و زباني نيست كه قابليت و ظرفيت انتقال معاني را دارا مي باشد و ديگر فرهنگ ها و زبان ها از چنين ظرفيت و توانايي برخوردار نمي باشند؛ زيرا اگر اين چنين بود شريعت عيسوي و يا موسوي نيز مي بايست به زبان عربي منتقل مي شد، در حالي كه چنين نشد و بلكه آن چنان كه قرآن گزارش مي كند بيش ترين شرايع و نشانه هاي آسماني و وحياني از طريق زبان هاي ديگر به ويژه عبري و مانند آن منتقل شده است و شرايع آسماني به زبان غيرعربي بوده است و بلكه خداوند به صراحت با بيان آن كه عرب ها امتي امي و بي كتاب آسماني بوده و از قوانين آسماني برخوردار نبوده اند تبيين مي كند كه آنان امتي بودند كه پيش از اين پيامبري برايشان نازل نشده بود و دست كم از زمان حضرت اسماعيل(ع) تا حضرت پيامبر(ص) در مدت چندهزار ساله اي از پيامبري برخوردار نبوده اند.
اگر گفته شود كه اين ظرفيت در زمان پيامبر(ص) در زبان و فرهنگ عربي به گونه اي پيدا شده است كه ديگر زبان ها را به كناري نهاده است، اين بدان معنا نخواهد بود كه انتقال معاني از طريق نشانه ها و زبان هاي نشانه اي ديگر و يا نمادهاي فرهنگي ديگر امكان ناپذير است.
بنابراين هر فرهنگ و زبان فرهنگي با نشانه هاي اختصاصي و انحصاري خود از اين ظرفيت و توانمندي برخوردار است تا به عنوان نشانه ها و علايم نمادين، معاني وحياني و آسماني را منتقل سازند.
به عنوان نمونه در زبان عربي از نشانه واژگاني صلاه براي بيان يك معناي خاص استفاده مي شود. اين معنا به صورت و شكل كلمات و حركات و سكنات خود را نشان مي دهد. صلاه خود به عنوان يك نشانه در زبان عربي بيانگر يك معنا و مفهوم خاصي است كه تركيبي از حركات و اعمال و گفتارهاي خاص آن را شكل مي بخشد و به عنوان يك نماد به ظهور مي رساند؛ ولي همين اعمال و حركات و گفتار خود نيز نشانه اي از يك معناي ديگر است كه در وراي اين مجموعه قرار دارد كه ما از آن به صلاه ياد مي كنيم؛ زيرا هدف و معناي واقعي اين مجموعه همان عبوديت و پرستش خداي يگانه است. از اين رو نمي توان مدعي شد كه صلاه به عنوان نشانه اي براي بيان يك معنا (مجموعه حركات و گفتارهاي خاص دعايي) كامل تر از واژه نماز در زبان فارسي به عنوان يك نشانه فرهنگي براي همان معناست؛ زيرا همان گونه كه واژه و نشانه صلاه اين معنا را مي رساند واژه نماز نيز از چنين ظرفيت و توانايي برخوردار مي باشد. همان گونه كه نماز در يك فرآيند از دعا به دعايي خاص منتقل شده است و مفهوم پرستش خاص را مي رساند واژه نماز نيز در يك فرآيند چنين تحول و تطوري را از سرگذرانده است.
نشانه ها هيچ گاه اصالت نداشته و نمي تواند به عنوان عامل مهمي چون اصل معنا درآيد بلكه همه آن ها وسيله و ابزاري براي بيان معاني هستند. بنابراين هرگز در حدي مورد تأييد و تاكيد قرار نمي گيرند كه به جاي معاني بنشينند و اصالت يابند. به عنوان نمونه كعبه نشانه اي از توحيد و خانه خداست ولي كسي كه به كعبه به عنوان اصل و معنا توجه نمي كند و بر اين باور نيست كه اگر به سوي آن نماز مي گذارد كعبه را مي پرستد؛ زيرا كعبه پرستي نه تنها مشروعيت نداشته بلكه به عنوان شرك روشن امري نامشروع و گناهي بزرگ است. آن كه در وراي اين نشانه مورد نظر است پرستش خداست. كسي كه به سوي كعبه نماز مي گزارد، كعبه را نمي پرستد، بلكه خدا را مي پرستد و كعبه را تنها نشانه اي از توحيد و وحدت مي بيند. چنان كه كسي كه بر خاك (تربت و مهر كربلا و سنگ و چوب) نماز مي گزارد نه خاك را مي پرستد و نه سنگ و چوب را سجده مي كند، بلكه آن را نشانه اي مي يابد از پرستش خدا و در وراي سجده به خاك و به سوي كعبه پرستش خدا را نظر مي آورد. هرگز از مسلماني و يا شيعه اي شنيده نشده است كه بگويد من خاك را مي پرستم و يا كعبه را و يا تربت حسيني(ع) را مي پرستم؛ زيرا پرستش آن ها مشكلي است كه شيطان و ابليس با آن رو به رو بوده است. ابليس افزون بر خودپرستي و نژادپرستي كه از آن به صراحت سخن مي گويد به مشكل ديگري رو به رو بوده است كه عدم درك نشانه ها و ابزاري بودن آن بود. ابليس نتوانست و نخواست از نشانه ها عبور كند و به معنا برسد و بر پايه محتوا و باطن و معنا تحليل و عمل كند. ابليس با اين ادعا حاضر به سجده بر انسان (آدم عليه السلام) نمي شود. برخي از صوفيان ابليس گرا در توجيه اين عمل ابليس مي گويند كه او از اهل توحيد صرف و محض بوده است و حاضر نشده است كه حتي يك سجده بر غير خدا كند. بنابراين او حتي ذره اي به خداوند شرك نورزيده و از اخلاص بالا و توحيد برتري برخوردار بوده است.
شگفت آن كه ابن عربي در تفسير انكار نبوت نوح(ع) از سوي قومش به اين تحليل تمسك مي جويد كه حضرت نوح(ع) انساني تشبيه گرا بوده است و مي كوشد خدا را به اموري تشبيه كند ولي قوم وي چون عقل گرا و از مرتبه تنزيه برخوردار بوده اند حاضر به پذيرش تشبيه وي نشده و خداي منزه از صفات را مي پرستيدند زيرا صفات اثباتي برخلاف صفات سلبي برخوردار از نوعي تشبيه و محدودساز است ولي قوم نوح اهل تنزيه بوده و خداوند را برپايه صفات سلبي مي پرستيدند. بنابراين حاضر به پذيرش دعوت نوح صفت گرا و تشبيه گرا نشده و خود بر تنزيه خدا اصرار كرده و غرق توفان شده و به مقام محو رسيده اند.
در پاسخ گروه نخست بايد گفت كه ابليس با سرباز زدن از سجده به آدم(ع) و استكبار از آن در حقيقت توحيد را انكار كرده است؛ زيرا سجده به آدم(ع) و اطاعت از امر الهي به معناي پذيرش توحيد و الوهيت و ربوبيت مطلق خداوند بوده است و انكار آن به معناي خروج از حاكميت الهي معنا و مفهومي نخواهد داشت. وي با اين كار ربوبيت مطلق الهي را انكار كرده است و نپذيرفته است تا شاگردي انساني را كند كه از خاك و عنصر پست تر آفريده شده است؛ زيرا سجده به آدم به معناي پذيرش ربوبيت واسطه اي انساني بود كه از سوي خدا به خلافت رسيده است. ابليس مي بايست بپذيرد تا انساني خاكي به عنوان خليفه الهي پرورش و ربوبيت او را به عهده گيرد و او را به كمال لايق برساند ولي وي از آن جايي كه خود را از نظر نژادي برتر يافته است و انسان را عنصر خاكي و پست دانست، حاضر نشد تا تحت تسخير و فرمان او در آيد و به كمك خليفه به كمال ذاتي و لايق خود رسد. شگفت اين كه چه بخواهد و چه نخواهد در مقام تكوين او مسخر انسان است و به كمك خليفه الهي به كمال لايق خود رسيد؛ هر چند كه اين كمال در وجه ديگر آن يعني بازگشت به جباريت خداوند است به جاي آن به رحمانيت و رحميت او بازگردد؛ زيرا ابليس لايق بيش از اين نيست.
اما درباره قوم نوح(ع) بايد گفت كه اگر قوم نوح در مقام عقل و تنزيه كه مقام ملايك و فرشتگان بوده قرار داشته و نوح در مقام تشبيه بوده است بايد به اين پرسش پاسخ داده شود كه چرا قوم نوح ده ها بت را مي پرستيدند كه خداوند در سوره نوح از آنها ياد مي كند. اين غرق نه تنها غرق در وحدت وجود نيست بلكه غرق در نشانه ها و گمراه شدن در نشانه ها بوده است و آنان نتوانسته بودند تا وراي نشانه ها خدا را بيابند.
به هر حال هر يك از اين نشانه ها به عنوان يك نشانه از ارزش و اعتبار برخوردارند و مي بايست از آن ها عبور كرد. چنان كه گفته شد در همه زبان ها و فرهنگ هاي انساني اين مساله وجود دارد و هر زبان و فرهنگي از اين ظرفيت برخوردارند و مي توانند معاني ديني را برتابند و انتقال دهند. دين اسلام كه يگانه دين از نظر خداوند است در زمان هاي مختلف و شرايط متنوع و گوناگون از طريق نشانه هاي قابل فهم افراد زمان و اشخاص مخاطب بيان شده است. زبان و فرهنگ عربي يكي از نشانه هاست و شايد كامل ترين و بهترين در بخشي از آن باشد ولي اين به معناي آن نيست كه ديگر نشانه ها باطل و يا ناتوان از انتقال معاني هستند.
قرآن همان طور كه فرهنگ ها و قوميت هاي مختلف را پذيرفته، هم چنين شرايع و نشانه هاي مختلف را نيز پذيرفته است. از اين رو هر يك از فرهنگ ها با توجه به ظرفيت هاي خود نشانه هايي را براي بيان همان معاني در خود همراه دارد؛ زيرا همه زبان ها و فرهنگ ها ريشه انساني و الهي دارد و اين ظرفيت كم و بيش در همه آن ها نهاده شده است. از اين رو همان گونه كه زبان فارسي توانسته است با ظرفيت خود معاني قرآني را برتابد، فرهنگ ايراني نيز از چنين ظرفيتي برخوردار است؛ تنها چيزي كه فرهنگ و زبان فارسي و ايراني نيازمند آن است بازسازي نشانه ها با توجه به معاني قرآني است؛ يعني مي بايست همان راهي را بپيمايد كه قرآن در طول بيست و سه ساله در تغيير و تطور فرهنگ و زبان عربي پيموده است و آن را به تكاملي رسانده تا بتواند معاني بلند قرآني و وحياني را برتابد و به ديگران منتقل نمايد.
فرهنگ اسلامي يك فرهنگ نشانه اي است. بنابراين مي بايست از آن گذشت و به حقيقت وراي اين نشانه ها دست يافت؛ چنان كه از معابد و مساجد و... مي گذريم و خدا را در وراي آن ها عبادت مي كنيم. و يا از مناسك و نمادهاي ديني چون نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات مي گذريم و در همه آن ها وجه الله و خدا را مي جوييم. البته مي پذيريم كه برخي از نشانه ها از قابليت بهتر و بيشتري نسبت به برخي ديگر برخوردارند؛ چنان كه چراغ خطر و راهنما از سرعت گير از چنين ويژگي اي برخوردار مي باشند و هر كدام از آن ها از نظر نشانه بودن و تاثيرگذاري از شدت و ضعف متفاوتي بهره مي گيرند. با اين همه اختلاف در درجه انتقال مفهوم از يك نشانه تا نشانه ديگر بدان معنا نيست كه در يك نشانه اي تعصب ورزيده و آن را اصالت بخشيده و بهره گيري از نشانه ديگر را شرك و باطل بدانيم و آن را تخطئه نماييم و به اختلافات برپايه نشانه ها دامن بزنيم. بلكه مي بايست از همه اين نشانه ها گذشته و به معناي واحد وراي آن ها دست يابيم.
قرآن نه تنها اختلاف فرهنگي و قومي را امري طبيعي برمي شمارد بلكه اختلافات روشي را تاييد مي كند و آن را طبيعي و مفيد و سازنده برمي شمارد. قرآن بيان مي دارد كه براي هر امتي روشي خاص قرار داده ايم چنان كه براي هر امتي شريعت يعني قانون هاي مرتبط با زمان و مكان و مقتضيات عصري قرار داده ايم. هدف از تنوع روشي و شريعتي بنا به بيان قرآن آموزان است تاهر كس با توجه به نشانه هاي موجود از آن ها گذشته و در فراسوي آن ها معنا را درك و فهم نمايد. قرآن تاكيد مي كند كه اگر مي خواست مي توانست اين تنوع فرهنگي و روشي و قانوني را از ميان برداشته و همگان را برپايه روش و فرهنگ و قانون يگانه اي قرار دهد و به اجبار آنان را در يك مسير هدايتي درآورد. بنابراين اختلاف روشي نه تنها زيانبار نيست بلكه مفيد و سازنده است و هر كس برپايه روش هايي كه مي تواند بفهمد و با آن كنار آيد حركت كرده و از نشانه ها به هدف دست يابد.
اگر قرآن اختلافات فرهنگي، قومي، روشي و قانوني (شرايع) را پذيرفته است، پس چه چيزي خاستگاه و ريشه اختلافات كنوني در ميان امت اسلام و يا شرايع و حياني يعني امت بزرگ اسلام كه شامل همه شرايع وحياني است، مي باشد؟
به نظر مي رسد كه تاكيد برخي از پيروان برخلاف دستور قرآن و آيات وحياني بر نشانه هاي خاص، خاستگاه بسياري از اختلافات است. هرگاه پذيرفته ايم كه هر شريعتي از يك نظام نشانه اي برخوردار است كه آن شريعت را از شرايع ديگر جدا و متمايز مي سازد؛ بنابراين مي بايست پذيرفته باشيم كه نشانه ها اصالت نداشته و تنها از آن جهت مفيد هستند كه ابزار ارتباطي ميان انسان و معنا هستند و يا به انسان هايي كه خواستار تنوع مي باشند و از درك و فهم هاي مختلف برخوردارند كمك مي كند تا با روش ها و نشانه هاي مختلف به معنا برسند. اين همان چيزي است كه پيامبر اسلام(ص) مي فرمايد: نحن معاشر الانبياء امرنا لاكلم الناس بقدر عقولهم؛ ما مامور شده ايم تا بر پايه توان و ظرفيت عقول مردمان سخن بگوييم. در نهايت تاثيري كه اين نشانه ها به جا مي گذارد، هويت بخشي و هويت سازي است. بنابراين نشانه ها نمي توانند به عاملي براي اختلاف تبديل شوند مگر آن كه كساني بخواهند از آنها بهره برداري نادرست كرده و به اختلافات ماهوي دامن بزنند.
در هر شريعتي حتي شريعت اسلام نيز نشانه ها از چنين كاركردي برخوردارند و نمي بايست در درون شريعت برخي از نشانه ها را بر برخي ديگر اصالت و برتري بخشيد و به اين وسيله ديگران را تخطئه كرد. نشانه هاي درون شريعتي هرچند به دو دسته تقسيم مي شوند؛ زيرا برخي از نشانه ها به گونه اي هستند كه نوعي هويت به جامعه و امت مي بخشد مانند نشانه كعبه و يا نشانه مسجد و حج و مانند آن ولي اين ها هيچ تمايز ماهوي را پديد نمي آورند؛ زيرا در شرايع ديگر نيز چنين نشانه هاي هويت بخشي وجود دارد كه مي توان از بيت المقدس در شريعت يهودي و نصراني و كليسا و حج بيت المقدس ياد كرد.
چنان كه گفته شد زبان عربي همانند زبان فارسي يا انگليسي و يا تركي و يا فرانسوي است. بنابراين زبان عربي تمايزي با ديگر زبان ها نداشته و نشانه بودن در آن موجب نمي شود ديگر زبان ها از نشانه بودن بيرون روند. اگر دين اسلام به زبان عربي نازل شده است اين قابليت را دارد كه به زبان نشانه اي ديگر نيز منتقل شود و نظام نشانه اي ديگري آن معاني را به انسان ها منتقل سازد. البته نظام نشانه اي زبان فارسي خود داراي بار فرهنگي و قومي خاص خود است ولي باز توليد معنا در اين نظام نشانه اي موجب نمي شود تا يك حق و ديگري باطل باشد و كساني كه از اين نشانه ها استفاده مي كنند از شريعت و امت اسلام بيرون روند. چنان كه وقتي ايرانيان نشانه نماز را به جاي صلاه يا روزه را به جاي صوم به كار برده اند از دين اسلام بيرون نرفته اند و اين نشانه ها چون همان معناي قرآني را باز مي تاباند هيچ مشكلي را پديد نمي آورد.
قرآن به اين مساله توجه مي دهد و بيان مي دارد كه حتي گاه ايجاد نشانه هاي جديد نيز باطل شمرده نمي شود اگر در راستاي اهداف و معناي بلند توحيدي باشد. مساله رهبانيت كه از بدعت هاي پسنديده مسيحيان بوده و اشاره كرده و توضيح مي دهد كه اين بدعت كه از طريق نشانه اي ديگر انجام شده به جهت نگاه به نظام معنايي مقبول مورد تاكيد بوده است هرچند كه مسيحيان خود به اين نشانه چنان كه بايد و شايد عمل نكرده اند و برخلاف آن رفتار نموده اند. بنابراين نظام نشانه اي كه معناي ديني را باز نماياند موجب نمي شود كه به كار برندگان نشانه از دين بيرون رفته اند.
قرآن از اين نشانه ها كه نوعي هدايت را به دنبال مي آورد به عنوان منسك و نماد ياد مي كند. منسك كه روش و شريعت و گاه به معناي نماد و نشانه به كار مي رود، آن دسته از نشانه هايي هستند كه به شريعت هويت خاصي مي بخشند. بنابراين نمي بايست اين نشانه ها موجبات اختلاف شوند و به آن دامن زنند. خداوند در آيه 68 سوره حج مي فرمايد و لكل امه جعلنا منسكا هم ناسكوه فلاينازعك في الامر؛ براي هر امتي نشانه هايي به عنوان مناسك قرار داده ايم تا آن را به عنوان روش بپيمايند پس نبايد در اين مساله با تو اختلاف و منازعه كنند. به اين معنا كه اختلاف منسك و نشانه امري طبيعي است و نبايد آن را عاملي براي اختلافات و تنازعات قرار داد.
قرآن تاكيد مي ورزد كه همه اين نشانه ها براي بيان معنا است و نبايد معنا را فداي نشانه ساخت. از اين رو مي فرمايد: و لكل امه جعلنا منسكا ليذكر والله...؛ هدف از مناسك ياد كرد خداست. آن چه مهم است ذكر خداي واحد و يگانه اي است كه فراسوي اين مناسك و اعمال نشانه اي وجود دارد. پس اگر كسي قرباني مي كند آن چه مهم است عمل پرستش خداي يگانه است. بنابراين نبايد اين نشانه ها و اختلافات روشي، منسكي موجب شود تا گمراه شويد و به اختلافات و منازعات دامن بزنيد. (حج آيه 34)